باورم با من بود
باورم دستم بود
من و او پرسهزنان
و بیابان همه از نور و غرور
باورم با من بود
میدویدم دیگر
باورم با من بود.
ناگهان
باور من
مثل این بود که طوفان گشته
کوه آتش، وحشی
دست من خالی بود
و زمین شعله کشید
باورم گم شده بود
و به جایش
تردید
همه جا پر شده بود.
زمستان ۸۹
آرزو جمشیدی راد
احسنت برارزوخانم ومبارک برما خواهری متفکرواندیشمندمثل خودت
متشکرمممممممممممم
قشنگه
واقعا اگر باور گمشود وجایش را تردید بگیرد زندگی نابود میشود
سلام واقعا شعر زیباییست آیا آرزو خانم وبلاگ دارند؟
بله توی لیست وبلاگهای پیوند هست
سلام دوست گلم
بیشتر نوشته هات خوندم پر از احساس بودو شیرین مخصوصاعکسهای زیبایت
اول اینکه واقعا ببخشید از اینکه دیر سر میزنم خیلی گرفتار بودم ومشغول درس هام بودم . دوم اینکه از این به بعد بیشتر میام
و در پایان با یک آپ جدید (ده روز زندگی ساتیار )در خدمت تون هستم
آزاده خانم لینکدونیتون خالیست
وبلاگهای من و شما با هم پیوند داشتند یادتون هست؟
سلام چیزی پیدا نکردم
http://chashmekhyal.blogfa.com/
ادرس جدیدبعدازفیلتر
روزت مبارک .. [گل]
روز مادر مبارک عزیزم [ماچ]
بدو بیا یه آپ مهم دارم دیر نکنی ها همین الان بیا [قلب]
www.anisa2008.persianblog.ir
سلام وتشکر