دیباچه

دیباچه

تو همانی که می اندیشی
دیباچه

دیباچه

تو همانی که می اندیشی

سه پلشک آید و زن زاید ومیهمان برسد

سه پلشک آید و زن زاید ومیهمان برسد


عمه از قم برسد، خاله ز کاشان برسد


خبر مرگ عمقلی برسد از تبریز


نامه‌ی رحلت دائی ز خراسان برسد



صاحب خانه و بقال محل از دو طرف

این یکی رد نشده، پشت سرش آن برسد


طشت همسایه گرو رفته و پولش شده خرج

به سراغش زن همسایه شتابان برسد


هم بلایی به زمین می‌رسد از دور سپهر

 
بهر ماتمزده‌ی بی سر و سامان برسد



اکبر از مدرسه با دیده‌ی گریان آید

وز پی‌اش فاطمه با ناله و افغان برسد


این کند گریه که من دامن و ژاکت خواهم


آن کند ناله که کی گیوه و تنبان برسد


کرده تعقیب ز هر سوی، طلبکار مرا

ترسم آخر که ازین غم به لبم جان برسد



گاه از آن محکمه آید پی جلبم مأمور


گاه از این ناحیه آژان پی آژان برسد



من در این کشمکش افتاده که ناگه میراب


وسط معرکه، چون غول بیابان برسد



پول خواهند زمن، من که ندارم یک غاز


هر که خواهد برسد، این برسد، آن برسد


من گرفتار دو صد ماتم و روحانی گفت

سه پلشک آید و زن زاید و میهمان برسد

 

"شعر از غلامرضا روحانی"

 

 

گناه

تقدیم به همه طرفداران فروغ فرخزاد




گنه کردم گناهی پر ز لذت

درآغوشی که گرم و آتشین بود

گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود


در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم به چشم پر ز رازش

دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش 

 در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم

لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
 ز اندوه دل دیوانه رستم

فروخواندم به گوشش قصه عشق
ترا می خواهم ای جانانه من

ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
 ترا ای عاشق دیوانه من

هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید

تن من در میان بستر نرم
 بروی سینه اش مستانه لرزید

گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش

خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش

دلم گرفته است

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست کشیده شب می کشم

چراغهای رابطه تاریکند

چراغهای رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی است

فروغ فرخزاد