دیباچه

دیباچه

تو همانی که می اندیشی
دیباچه

دیباچه

تو همانی که می اندیشی

یک شب از دست کسی

یک شب از دست کسی
باده ای خواهم خورد
که مرا با خود تا آن سوی اسرار جهان خواهد برد
با من از هست به بود
با من از نور به تاریکی
از شعله به دود
با من از آوا تا خاموشی
دورتر شاید تا عمق فراموشی
راه خواهد پیمود
کی از آن سرمستی خواهم رست؟
کی به همراهان خواهم پیوست؟
من امیدی را در خود بارور ساخته ام
تار و پودش را با عشق تو پرداخته ام
مثل تابیدن مهری در دل
مثل جوشیدن شعری از جان
مثل بالیدن عطری در گل جریان خواهم یافت
مست از شوق تو از عمق فراموشی
راه خواهم افتاد
باز از ریشه به برگ
باز از بود به هست
باز از خاموشی تا فریاد
سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا می جویی
سبزه ها را دریاب
با درختان بنشین
کی؟ کجا؟ آه نمی دانم
ای کدامین ساقی
ای کدامین شب
منتظر می مانم

فریدون مشیری

نظرات 2 + ارسال نظر
سرو دانا سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ب.ظ http://sarve-dana.blogfa.com

بس زیبا بود
عاشق شعرهای فریدون مشیری هستم

متشکرم دوست عزیز

مجید جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 ق.ظ http://www.majid-85.persianblog.ir

من امکان نداره خبرت نکرده باشم///////////کامنتهای برج 11 رو نگاه کن....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد