دیباچه

تو همانی که می اندیشی

دیباچه

تو همانی که می اندیشی

کی اشکاتو پاک میکنه

این ترانه همیشه منو داغون میکنه عاشقشم


کی اشکات و پاک میکنه شبا که غصه داری


دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری

شونه ی کی مرحم هق هقت میشه دوباره

از کی بهونه میگیری شبای بی ستاره




برگ ریزونای پائیز کی چشم به رات نشسته

از جلو پات جمع میکنه برگهای زرد و خسته

کی منتظر میمونه حتی شبای یلدا

تا خنده رو لبات بیاد شب برسه به فردا



کی ازسرود بارون قصه برات میسازه

از عاشقی میخونه وقتی که راه درازه

کی از ستاره بارون چشماشو هم میزاره

نکنه ستاره ای بیاد و یاد تو رو نیاره

نکنه ستاره ای بیاد و یاد تو رو نیاره






کی ازسرود بارون قصه برات میسازه

از عاشقی میخونه وقتی که راه درازه

کی از ستاره بارون چشماشو هم میزاره

نکنه ستاره ای بیاد و یاد تو رو نیاره

نکنه ستاره ای بیاد و یاد تو رو نیاره

 

مجسمه بابک خرمدین در باکو ساخته شد

مجسمه بابک خرمدین در باکو ساخته شد


حتما درباره ی بابک خرمدین تا کنون شنیده اید!
سردار بزرگ ایرانی که از آذربایجان کنونی بر علیه حکومت اعراب که پس از حمله شان به ایران به پاکرده بودن به پا خاست...
ولی ماجرا به همینجا ختم نمی شود!
بابک خرمدین نماد وفاداری به ایران است!
او به همراه مازیار بر علیه حکومت اعراب قیام کرد و سر انجام به دست ناپاک ترین و دجال ترین حاکم بنی عباس پس از تحمل زجر بسیار کشته شد.
کشته شدن بابک همواره یکی از رویداد هاییست که در آن اوج وفاداری و پایبندی به میهن پاکمان ایران دیده می شود.
بابک بدون شک یکی از اسطوره های تاریخ ایران زمین است.
و اعدامش بدون شک یکی از تلخ ترین رویدادهاست
روز قبل از اعدام،خلیفه با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند.
بنا بر نظر یکی از درباریان قرار برآن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در شهر بگردانند.
پیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار بر آن زدند؛ و بابک را در رختی زنانه و بسیارزننده و تحقیرکننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند.
پس ازآن مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه برفراز سکوی مخصوصی که برای این کار دربیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد.
برای آنکه همه‌ی مردم بشنوند ....
که اکنون دژخیم به بابک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد، چندین جارچی در اطراف و اکناف با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این اسمِ دژخیم بود و همه او را میشناختند.
ابن الجوزی می نویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفه درکنارش نشست و به او گفت: تو که این همه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت دربرابر مرگ چند است.
بابک گفت: خواهید دید.
چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را رنگین کرد. خلیفه از او پرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دست هایم را قطع کنند خون های بدنم خارج می شود و چهره‌ام زرد می شود، و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است
چهره‌ام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود.
به این ترتیب دستها و پاهای بابک را بریدند . چون بابک بر زمین درغلتید، خلیفه دستور داد شکمش را پاره کنند.
پس از ساعاتی که این حالت بربابک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کند.
پس از آن چوبه‌ی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و جسد بابک را بردار زدند، و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد.آخرین گفتار بابک چنین بوده است:
تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود.
تو اکنون که مرا تکه تکه می کنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت.
این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد.
من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند.
مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن خویش را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند.
بدین سان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود:
پاینده ایران...
روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان واقعه‌ی مهمی تلقی شد که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبه‌ی بابک یعنی چوبه‌ی دار بابک در شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی می شد.
برادر بابک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مثل بابک اعدام کند.
طبری می نویسد که وقتی دژخیم دستها و پاهای برادر بابک را می‌بُرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمی‌آورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار کردند.
معتصم خلیفه عباسی، چنانکه نظام الملک در سیاست نامه خود می نویسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ایرانی، بابک ، مازیار و افشین که هر سه آنها به حیله اسیر شده بودند به دار آویخته بود،مجلس ضیافتی ترتیب داده بود که در طول آن 3 بار پیاپی مجلس را ترک گفت و هربار ساعتی بعد برمی گشت.
در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به یکی از دختران این سه سردار تجاوز کرده است و بکارت آنها را پاره کرده است و حاضران با او از این بابت به نماز ایستادند و خداوند را شکر گفتند.
(تولدی دیگر-شجاع الدین شفا)

باز هم خواهشمندم برای آگاه شدن پارسیان از سرگذشت این سردار راستین ایران هم اکنون این را به اشتراک بگذارید.

سه پلشک آید و زن زاید ومیهمان برسد

سه پلشک آید و زن زاید ومیهمان برسد


عمه از قم برسد، خاله ز کاشان برسد


خبر مرگ عمقلی برسد از تبریز


نامه‌ی رحلت دائی ز خراسان برسد



صاحب خانه و بقال محل از دو طرف

این یکی رد نشده، پشت سرش آن برسد


طشت همسایه گرو رفته و پولش شده خرج

به سراغش زن همسایه شتابان برسد


هم بلایی به زمین می‌رسد از دور سپهر

 
بهر ماتمزده‌ی بی سر و سامان برسد



اکبر از مدرسه با دیده‌ی گریان آید

وز پی‌اش فاطمه با ناله و افغان برسد


این کند گریه که من دامن و ژاکت خواهم


آن کند ناله که کی گیوه و تنبان برسد


کرده تعقیب ز هر سوی، طلبکار مرا

ترسم آخر که ازین غم به لبم جان برسد



گاه از آن محکمه آید پی جلبم مأمور


گاه از این ناحیه آژان پی آژان برسد



من در این کشمکش افتاده که ناگه میراب


وسط معرکه، چون غول بیابان برسد



پول خواهند زمن، من که ندارم یک غاز


هر که خواهد برسد، این برسد، آن برسد


من گرفتار دو صد ماتم و روحانی گفت

سه پلشک آید و زن زاید و میهمان برسد

 

"شعر از غلامرضا روحانی"