دیباچه

دیباچه

تو همانی که می اندیشی
دیباچه

دیباچه

تو همانی که می اندیشی

تو را من چشم در راهم

تو را من چشم در راهم
 

تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ  تلاجن * سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندهی فراهم
تو را من چشم در راهم .

شباهنگام ، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران
خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم

نظرات 2 + ارسال نظر
شادی چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:08 ب.ظ http://parchine-raz.blogsky.com/

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
!نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:09 ب.ظ

خیلی خوب بود من هم این شعر را خیلی دوست دارم (تپل))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد