دیباچه

دیباچه

تو همانی که می اندیشی
دیباچه

دیباچه

تو همانی که می اندیشی

از دوست داشتن

از دوست داشتن



امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دو باره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانه ی من
روح سوزان و آه مرطو بت
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم .. تو .. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو .. بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین توفان
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو می خواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکو بم به موج دریاها
بس که لبریزم از تو می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه به تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست 


                                                                فروغ فرخزاد

نظرات 10 + ارسال نظر
شادی سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:34 ب.ظ http://parchine-raz.blogsky.com/

سلام آزاده جون
قالب جدید مبارک
خیلی قشنگه
راستی من عاشق فروغم و به خصوص همین یه شعرش
دستت درست
موفق باشی

ب سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:34 ب.ظ

با شعر های فروغ فرخزاد میشه زندگی کارد .

بازم از این کارا بکنید .

برای تنوع مقاله ها خوبه

اکسیر چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:18 ق.ظ http://www.eksir2.blogfa.com

احسنت.اتخاب زیبایی بود.یکی ازبهترین شعرهایی که تا خوندم وهمیشه به یادم میمونه.ممنون.موفق باشی.یاعلی

آیدا چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:24 ق.ظ

یاد داری که زمن خنده کنان پرسیدی
چه رهآورد سفر دارم از این راه دراز ؟
چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گوید
اشک شوقی که فروخفته به چشمان نیاز
چه رهآورد سفر دارم ای مایه عمر؟
سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال
نگهی گمشده در پرده رویایی دور
پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال
چه رهآورد سفر دارم ... ای مایه عمر ؟
دیدگانی همه از شوق درون پر آشوب
لب گرمی که بر آن خفته به امید نیاز
بوسه ای داغتر از بوسه خورشید جنوب
ای بسا در پی آن هدیه زیبنده تست
در دل کوچه و بازار شدم سرگردان
عاقبت رفتم و گفتم که ترا هدیه کنم
پیکری را که در آن شعله کشد شوق نهان
چو در اینه نگه کردم دیدم افسوس
جلوه روی مرا هجر تو کاهش بخشید
دست بر دامن خورشید زدم تا بر من
عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید
حالیا... این منم این آتش جانسوز منم
ای امید دل دیوانه اندوه نواز
بازوان را بگشا تا که عیا نت سازم
چه رهآورد سفر دارم از این راه دراز



محشرررررررررررررررررررررررررر بود آجی گلممممممممممممممم

ندا مامان رادین چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:00 ب.ظ http://radin-eshghe-maman.blogfa.com/

خیلی قشنگ بود دست گلت درد نکنه
خودت و نی نی چطورن؟

نیلوفر چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:43 ب.ظ http://www.jaduyesokoot.persianblog.ir

سلاااااااااااااام
احوالت؟
احوال نی نی؟
احوال آقای همسر؟
چه شعر خوشکلی انتخاب کردی
قشنگ بود
شعری هم که تو نظرات گذاشته بودیخیلی زیبا بود
موفق باشی و سلامت

zahra پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:20 ب.ظ http://myalone.iranblog.com/

سلام دوست عزیز
وب بسیار زیبایی داری
پست آخرت رو خوندم
خیلی قشنگ بود
از اومدن به وبلاگت خیلی خوشحال شدم
تو هم به من سر بزن
امیدوارم همیشه وبلاگت به روز باشه
تا بعد...

رونالی جونت! پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:35 ب.ظ

سلام
خوبی گلک
نی نی رستم خانو میگما خوبه؟؟؟
من و هوخشتر هم بد نیستیم!
میگما فروغ عشق منه
به به
حالی دادی!

ب پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:43 ب.ظ

باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
باز هم از چشمه لبهای من
تشنه یی سیراب شد ‚ سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروی در خواب شد ‚ در خواب شد
بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او
عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه و مال وآبرو
او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را
من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
او به من میگوید ای آغوش گرم
مست نازم کن که من دیوانه ام
من باو می گویم ای نا آشنا
بگذر از من ‚ من ترا بیگانه ام
آه از این دل آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا کس به آوازش نخواند

ب یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:55 ب.ظ

از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدا ی قادر بی همتا
یکدم ز گرد پیکر من بشکاف
بشکاف این حجاب سیاهی را
شاید درون سینه من بینی
این مایه گناه و تباهی را
دل نیست این دلی که به من دادی
در خون تپیده آه رهایش کن
یا خالی از هوی و هوس دارش
یا پای بند مهر و وفایش کن
تنها تو آگهی و تو می دانی
اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من صفای نخستین را
آه ای خدا چگونه ترا گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گویی امید جسم دگر دارم
از دیدگان روشن من بستان
شوق به سوی غیر دویدن را
لطفی کن ای خدا و بیاموزش
از برق چشم غیر رمیدن را
عشقی به من بده که مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
یاری به من بده که در او بینم
یک گوشه از صفای سرشت تو
یک شب ز لوح خاطر من بزدای
تصویر عشق و نقش فریبش را
خواهم به انتقام جفکاری
در عشقش تازه فتح رقیبش را
آه ای خدا که دست توانایت
آه ای خدای قادر بی همتا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد