دیباچه

دیباچه

تو همانی که می اندیشی
دیباچه

دیباچه

تو همانی که می اندیشی

تولد سورنا

سلام به همه دوستان عزیزم 

مرسی از لطفتون و اظهار محبتتون 

سورنای عزیز هفدهم بهمن ساعت ۱۰ صبح به دنیا آمد پسرگلم ۱۱ روز زودتر به دنیا امد 

روز ۱۶ بود احساس کردم تکونهای نی نی کمتر شده رفتم پیش دکترم یه نوار قلب از جنین گرفت گفت بهتره سزارین بشی ضربان قلب جنین کم و زیاد میشه 

دیگه همون شب چهارشنبه بستری شدم پنج شنبه ۱۷ بهمن ساعت یکربع به ۱۰ رفتم به اتاق عمل و ... 

چه حالی داشتم خیلی نگران سورنا بودم شب تا صبح بیدار بودم ............ 

خلاصه بعد از به هوش آمدنم یه یکساعتی گذشت تا دیدمش وایییییییییییییییییییییییی چه حالی داشتم یه هدیه آسمونی بود که مثل ماه میدرخشید 

تا بهوش آمدم از وحید پرسیدم سالمه؟گفت آره هم سالم هم خوشگل 

وحید عزیزم کلی کمکم کرد و بهم روحیه دادخیلی کمکم کرد تا حالم بهتر شد 

مامان و خواهرهاومادر شوهر و جاریهاو برادر شوهرهاو....بیمارستان بودن روناک عزیزم هم با مامان و خواهرش اومدن خلاصه همه بودن 

ساعت ۴ صبح ۱۸ بهمن با کمک خواهرم بلند شدم و راه رفتم داشتم از درد میمیردم ولی دائم به خودم میگفتم من باید زودتر خوب بشم من در برابر این بچه مسئولم باید زودتر بلند بشم ولی شیرم یه خورده دیر تر آمد و یه خورده نی نی گرسنگی کشید 

ولی الحمدالله الان همه چیز خوب و مرتبهخدا رو صد هزار مرتبه شکر به خاطر همه چیز 

بچه ها الان یه احساس خاصی دارم که نمیتونم بگم 

راستی یه چند وقتی کمتر میتونم سر بزنم ببخشید  

راستی سورنا ۳ کیلو و چهارصد گرم بود با قد ۵۲ سانت

نظرات 2 + ارسال نظر
ندا مامان رادین سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:46 ب.ظ

آزاده جون سلام خیلی خوشحالم از اینکه از همه چیز راضی هستی
ایشالله که قدومش براتون مبارک باشه.
الان شیر تو خوب میخوره؟شیر خشک بهش نمیدی؟
دیدی زایمان ترس نداره؟
چقدر درموردش فکر میکردی که طبیعی بهتره یا سزارین.
تا لحظه آخر هم آدم نمیونه آخرش چی میشه.
میبوسمت عزیزم.
سورنا کوچولو تولدت مبارک باشه.

سرزنده چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:20 ق.ظ http://sarzende.blogfa.com

چه حسی داره مامان شدن؟

یه حس بسیار رررررررررررررررررررر زیبا یه نعمت بی همتا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد