دیباچه

تو همانی که می اندیشی

دیباچه

تو همانی که می اندیشی

دروغ از کی وارد ایران شد ؟

دیدگاه پارسی
داریوش هخامنشی : اهورا مزدا دورغ را از سرزمین و مردم من به دور نگه دارد .
کوروش بزرگ: مرد پارسی دروغ نگوید حتی به هنگام مرگ در هنگام جنگ.

دیدگاه عربیپیامبر به امام علی (ع) :
 ای علی در سه جا در دروغ نیکوست، میدان جنگ ، وعده به زنان و اصلاح بین مردم
( وسائل الشیعه- جلد 12 )

این یک مساله است که وقتی قرآن به صراحت دورغ گفتن رو از گناهان کبیره میدونه و از همه میخواد که دروغ نگویند به هیچ صورت ، چطور میشود که پیامبر چنین سخنی رو به امام علی بگه . اگر فرض کنیم این سخن از لحاظ رفتار سیاسی به امام علی (ع) گفته شده ، باز هم نمی شود . چون امام علی اصلا مایل به خلافت نبودند و دوست نداشتند که وارد میدان سیاست شوند ، زیرا می دانستند که سیاست برابری میکنه با دروغ گفتن و ... .
حال اینکه این نقل قول از پیامبر بدست چه کسی و به چه منظور آورده شده  من فکرکنم  به جز تخریب اسلام واقعی هیچ قصدی نداشتند .
دوستان وطن پرست ،توجه کنیم که چون یه سری به نام اسلام و به کام خودشون دست در تحریف اسلام و تاریخ و جغرافیا دارن ، دست در دست اون ها نذاریم و ناکارآمدی های سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی امروز کشور رو چماقی برای تخریب اسلام واقعی قرار ندیم .
باید هشیار باشیم .


دوستان لطفا نظرتون رو بگید تا شفاف سازی بشه

منبع:http://sarve-dana.blogfa.com/علی

عرب هر چه باشد مرا دشمن است

عرب هر چه باشد مرا دشمن است
کج اندیش و بدخلق و اهریمن است

چو بخت عرب بر عجم چیره گشت
همه روز ایرانیان تیره گشت

جهان را دگرگونه شد رسم و راه
تو گونی نتابد دگر مهر و ماه

ز می ، نشنه ، نعمه از چنگ رفت
ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت

ادب خوار گشت و هنر شد و بال
به بستند اندیشه را پر و بال

جهان پر شد از خوی اهریمنی
زبان مهر ورزیده و دل دشمنی

کنون بی غمان را چه حاجت بمی
کران را چه سودی ز آوای نی

که در بزم این هرزه گردان خام
گناه است در گردش آریم جام

بجانی که خشکیده باشد گیاه
هدر دادن آب باشد گناه

چو با تخت ، منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمر شود

ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جایی رسیدست کار

که تاج کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود...

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

از حرکات ناکرده

اعتراف به عشق های نهان

و شگفتی های بر زبان نیامده

در این سکوت حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو و من

اینم فال شب یلدا


دوستان و هموطنان ایرانی ام جشن چندین ساله یلدا مبارک


دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد

ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد


خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد


بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین
که فکری در درون ما از این بهتر نمی‌گیرد


صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی‌گیرد


من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرد


از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی‌گیرد


سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز
برو کاین وعظ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیرد


نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می‌بینم مگر ساغر نمی‌گیرد


میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد


چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کَس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد


سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد


من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد


خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد


بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی‌گیرد