|
ای صمیمی ای دوست
گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام می آیی
دیدنت " حتی از دور "
آب بر آتش دل می پاشد
آن قدر تشنه ی دیدار توام
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
دل من لک زده است
گرمی دست تو را محتاجم
و دل من به نگاهی از دور
طفلکی می سازد
ای قدیمی ای خوب
تو مرا یاد کنی یا نکنی
من به یادت هستم
من صمیمانه به یادت هستم
آرزویم همه سرسبزی توست
دایم از خنده لبانت لبریز
دامنت پر گل باد
داشتم فکر میکردم چقدر سورنا نقش مهمی توی زندگی من داره بدون سورنا نمیتونم نفس بکشم خیلی دوستش دارم قسمتی از وجودم شده خیلی برام عزیزه تازه دارم معنی عشق واقعی رو درک میکنم