دیباچه

دیباچه

تو همانی که می اندیشی
دیباچه

دیباچه

تو همانی که می اندیشی

دومین تولد سورنا


امروز ۱۷ بهمن ماه-یکشنبه-دومین سالگرد تولد پسرمون سورنا ست



پسرم تولدت مبارک


میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم





بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک

میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک

تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا

و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما

تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز

از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا

یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن

یکی به نیت تو یکی از طرف من

الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم

به خاطر و جودت به افتخار بودن

تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی

با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی

ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس

تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس

تا تو هستی و چشمات بهونه س واسه خوندن

همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندس

واسه تولد تو باید دنیا رو اورد

ستاره رو سرت ریخت تو رو تا اسمون برد

اینا یه یادگاری توی خاطره هاته

ولی به شوق امروز می شه کلی قسم خورد

تولدت عزیزم پراز ستاره بارون

پر از باد کنک و شوق ،پر از اینه و شمعدون

الهی که همیشه واسه تبریک امروز

بیان یه عالم عاشق ،بیاد هزار تا مهمون


یه پست جدید

این مدت در مورد خودمون چیزی ننوشتم البته قصد داشتم واقعا وقت نکردم و نشد.اول یه تشکر ویژه کنم از دوستای عزیزم که مزتب جویای احوال هستند و با لطفشون منو همیشه شرمنده میکنن و حالا آمدم جبران کنم.



راستی یادم رفت بگم خیلی خوشحال شدم که عمولی دوباره برگشت حسابی جاش خالی بود راستی هیچ حواستون هست از وقتی دختر دار شده خیلی خودشو میگیره و اخلاقش عوض شده

واقعا جای دوست خوبمون عروس بیچاره هم خالیه خیلی بی خبر وبشو تعطیل کرد و رفت.مونا جون هر جاهستی ما همه دوستت داریم و برات دعا میکنیم زندگی بر وفق مرادت باشه

از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است . سورنا هم خوبه و روز به روز به شیطونی هاش اضافه میشه

رفته بودیم باغ وحش اگه بدونین چه کار میکرد رفته بود جلو قفس شیرها و میترسوندشون میگفت هوووووووووووووووو من و مامانم مرده بودیم از خنده رفته بود جلوی قفس سگها و براشون هاپ هاپ میکرد.دامنه لغاتش هم خیلی بیشتر شده و چند تا جمله هم میگه یه مامانی به من و بابایی به باباش میگه که آدم دلش ضعف میره به دختر خاله هاش هم میگه آجی ،باباش داشت میرفت سر کار گفت سورنا چی برات بخرم سورنا هم بی معطلی گفت آجییییییییییییییییییی

خلاصه یا باید با آجی هاش تلفنی صحبت کنه یا یک روز در میون ببینشون چند روز پیش داشتم تلوزیون نگاه میکردم که دستمو گرفت(هر کاری داره دست منو میگیره با خودش میبره نشونم میده)و روسریمو بهم داد و کشوندم طرف در حال و داد میزد آجیییییییییییی خلاصه ماشینو برداشتمو و با آقا کوچولو رفتیم سراغ خاله و دختر خاله هاش از سر خیابونشون که رد میشم داد میزنه آجی و با دست نشون میده که بریم اونجا.با حموم که هممون رو کلافه کرده روزی ۱۰ بار هم ببریمش حموم بازم کمهوان آب رو پر میکنیم و سورنا مشغول بازی میشه یه تاب داییش براش وصل کرده و حسابی خوش به حالش شده تاب بازی میکنه و خودشم میخونه تاب تاب

از نانای که نپرسید که بیچارمون کرده یه cd خاله ستاره داره که صبح تا شب 4000 بار هم ببینه بازم کمه هر وقت حوصله اش سر میره cd رو میگیره دستش و برام میاره که براش بزارم شروع میکنه به نانای و ...با ارگ باباش که کولاک میکنه چه قطعات کلاسیکی اجرا میکنه

خیلی هم به کتاب و خط خطی کردن علاقمنده کتاب سالم از دستش ندارم ناگفته نماند آلبوم هم خیلی دوست داره و با دقت نگاه میکنه و اسم هرکسی رو بیارم با انگشت نشون میده و میخندهدنبال ما میاد و با تفگ مبکشمون و خودشم میخنده و ما هم باید غش کنیم و بیفتیم روی زمینتوی خونه ما ۱۰ تا مسواک هم بیشتره پسرمون عاشق مسواک کردنه



و اما در مورد وزن کم کردنم : خیلی از دوستان ازم سئوال پرسیدن مخصوصادوست خوبم  زیبا ـ من رژیم دکتر کرمانی رو گرفتم ولی رژیمو رعایت نکردم اما از قسمت شمردن کالریش یاد گرفتم کالری مواد غذایی رو بشمارم ورزشم هم یکسالی هست دوباره شروع کردم ۳ جلسه در هفته ایروبیک کار میکنم ۱ جلسه هم بسکتبال هر موقع هم وقت کنم پیاده روی میکنم کلیه ترکیبات قندو شکر-شیرینی-بستنی و ... حذف کردم .الان چند ماهی میشه کل اضافه وزنم رو از دست دادم و فعلا توی مرحله تثبیتم.هر کدوم از دوستان سئوالی داشتن برام کامنت بزارن با کمال میل جواب میدم.

واما در مورد کتابم:این چند روزه چند تا از دوستان و آشنایان و هم باشگاهی هام رو دیدم که بطور غیر منتظره ای همشون از کتابم گفتند و این که چقدر به دردشون خورده .کلی خوشحال شدم کار داره خوب پیش میره برام دعا کنید.


اینم یه سورپرایز ویژه:





















ادامه مطلب ...

عروسی خواهرم

سلام خوبید دوستان عزیز؟این چند روز که نبودم مشغول تدارکات و اجرای عروسی خواهر عزیزم آیدا بودیم که خدا رو شکر تموم شد و به بهترین شکل برگزار شد

حنابندون و عروسی توی باغ بردیا بود و پا تختی خونه مامانم بود.منم با عروس ۲ شب رو رفتم آرایشگاه - کارش خیلی خوب بود اراکی ها خیلی خوب میشناسنش اسمش آرایشگاه شمایله


چند تا عکس هم براتون میزارم هر کسی(البته از دوستان) پسورد خواست بیاد بهش بدم

اینم برای شروع کار عکس آقا سورنا - وقتی من مشغول آماده شدن بودم دیدم صداش میاد وقتی پیداش کردم دیدم دوربین دیجیتال رو پیدا کرده و سخت داره از فرصت برای فضولی استفاده می کنه  و اما از کارای جدیدش اینه که دیگه کامل و بدون نقص راه میره و حین راه رفتن نانای هم میکنهوقتی غذا میخوره باید براش آهنگ بزارم

تاحالا ۱۳ تا دندون درآورده و حسابی مرد شده

برام چشمک میزنه و بوسم میکنه بهش میگم سورنا - صبح که از خواب پا میشم مثل گلی؟

سورنا میگه :باااااااااااااااز میشم

ببعی میگه:بع بع

کلاغه میگه:غار غار

هاپو میگه:هاپ هاپ

به پیشو چی گفتی؟پیش پیش

جارو برقی چی میگه:با دستش ادای جارو در میاره و صدای جارو

و ...








ادامه مطلب ...

اندر احوالات ما

یه سلام مخصوص ویزه دوستان عزیزم و یه تبریک مخصوص به مناسبت سال نو


از احوال سورنا جویا شده بودید که پسرم در حال حاظر بسیاررررررررررررررررر شیطون شده و از هیچ فرصتی برای شیطونی و جست و خیز نمیگذره و از همه مهمتر اینکه راه افتاده و به تمام جاهایی که دسترسی نداشته دسترسی پیدا کرده و هیچ چیزی از دستش در امان نیست

عاشق حمومه و هر کسی بره حموم به دنبالش میدود با اخرین سرعت جمله های ۲ کلمه ای هم میگه عموش محکم بغلش کرده بود و میبوسیدش بهش گفت برو نکن

کلی خندیدیمعاشق گشت و گذار با کالسکه است  به من که علنا میگه آزاده هیچ خبری از مامان نیست !      


دامنه لغاتش خیلی بیشتر شده و حسابی شیرین زبونی میکنه از تمام مبلها و تخت و ... بالا میره و ما هم دائما در حال دویدن دنبال آقا هستیم

توی عید هم خدا رو شکر خیلی خوب بود و اذیت نکرد و الانم به شدت در تدارک عروسی خواهر عزیزم هستیم اول و دوم اردیبهشت مراسمشونه و هر دو شب هم در باغ برگزار میشه

راستی یه خبر خوب اینکه من الان ۶ کیلو دیگه بیشتر اضافه وزن ندارم بعد از بارداری شده بود ۲۶ ولی خوشبختانه ۲۰ کیلو کم کردم ولی ی ی ی ی ی پدرم درامد به شدت ورزش میکنم و رژیم هم دارم الان ۶۶ کیلو هستم وزن قبل از بارداریم ۶۰ بود دیگه چیزی نمونده واسه عروسی خواهرم کلی خوش تیپ شدم 


اینم از هفت سین امسالم که ساعت ۲ شب چیدم از دست سورنا


اینم از پسر ما



اینم از وحید و سورنا سر سفره هفت سین


اینم سورنا همرا شوهر خواهرم-بابا وحید ـ خواهر عزیزم( بزرگترم)-دخترهای خواهر گلم



اینم از سورنا در روز سیزده بدر


سورنا


اینم خانواده کوچیک ما