دیباچه

دیباچه

تو همانی که می اندیشی
دیباچه

دیباچه

تو همانی که می اندیشی

تولد سورنا

تولد سورنا

هفدهم بهمن سال 87 ساعت 10 صبح سورنای گلم توی بیمارستان قدس اراک به دنیا آمد .الان دقیقا 1 سال میگذره با همه تجربه ها وشیرینیها و ...وقتی از بیمارستان آمدم خونه خیلی درد داشتم شیرم هنوز نیامده بود و سورنا گرسنه بود از طرفی اصلا مکیدن بلد نبود و من حسابی کلافه بودم و شروع کردم به گریه ، مادر شوهرم بهم گفت تا چشم بهم بزنی سورنا بزرگ شده و اصلا نمییفهمی چی شد ،سال دیگه این موقع در تدارک تولدشی و ...منم تو دلم گفتم خوش به حالش با این صبر و حوصله اش هنوز بند ناف پسرم نییفتاده چه برسه به تولد!

ولی حالا میبینم واقعا همینطوره یک ماهه که در تدارک تولدشم و دنبال برنامه ریزی و ...

هفدهم بهمن شنبه یه تولد جانانه برای پسرمون گرفتیم آخه اولین سالگرد تولدش بود

اینم از کارت دعوت مراسم




سورنا در حال تعجب!



سورنا در روز عاشورا این لباسها رو خاله آیدا براش خریده



























یه خانم نوری دارم که بدون اون واقعا تو زحمت میافتم از 2 رو ز قبل ازتولد سورنا امد کمکم و غذا ها و دسرها رو آماده کردیم من هر وقت مهمون دارم و تعداد مهمونها بالاست غذا از بیرون میگیرم ولی با وجود اینکه 45 تا مهمون داشتم خیلی دوست داشتم برای تولد سورنا خودم غذا درست کنم(البته بازم برنجشو دادم بیرون)


خورشت فسنجون +خورشت آلو اسفناج+مرغ+دلمه برگ+سوپ جو درست کردم با ژله +سالاد+ماست و خیار+شله زرد


البته دلمه و شله زرد رو مامانم زحمت کشید

تولد از ساعت 8 تا 12 شب بود و جای همه دوستان خالی خیلی خوش گذشت البته ناگفته نمونه پرستار فوق العاده سورنا هم خیلی کمکم کرد و از عصر آمد و سورنا را خواب کرد که شب سر حال باشه  خداییش پرستار خیلی خوبی گیرمون آمده فوق العاده آدم با وجدان و بچه دوستیه و مثل بچه های خودش سورنا رو دوست داره

توی آپارتمانی که ما هستیم مادر شوهر و برادر شوهرم هم زندگی می کنن و همشون میگن هر وقت از توی پله ها داریم رد میشیم صدای سورنا و پرستارش میاد که با هم مشغول بازی هستند منم خیالم راحته و با خیال راحت میرم سر کار آخه اصلا دوست ندارن بمونم تو خونه و عمرمو صرف غذا درست کردن و ظرف شستن و جارو و... بکنم صبح تا ظهر سر کارم و عصر پیش پسرم مشغول بازی و خونه داری هستم خوشبختانه توی کارم هم پیشرفت کردم و خیلی خوشحالم که از درسی که خوندم و زحمتی که کشیدم استفاده میکنم کلا آدم پر جنب و جوش و فعالی هستم و دوست دارم برنامه ریزی های مختلف داشته باشم تا مدرسه میرفتم تو تیم بسکتبال بودم و دنبال مسابقات توی دانشگاه هم دنبال راه اندازی یه نشریه بودم و تا سال اخر چاپ میشد الان هم که سر کارم و یه مجموعه جدید چاپ کردم خیلی دنبال کاراش بودم چند سالی طول کشید ولی بالاخره چاپ شد

اسم کتابم اینه:فکر مانند چتر نجات است فقط وقتی عمل میکند که باز شده باشد


هر کدوم از بچه ها خواستند اسم و آدرس رو برام میل کنند با کمال میل میفرستم براتون

خلاصه این چند وقت درگیر کار و چاپ کتاب و ار همه مهمتر سورنا بودم وحید هم هر کاری از دستش برامد برای چاپ مجموعه ام انجام داد منم کتابم رو به همسر و پسرم تقدیم کردم و اولین جلدش رو شب تولد سورنا به پسرم هدیه دادم

مقدمات کتاب دومم رو دارم انجام میدم ولی فکر کنم حالا حالاها کار داشته باشه

و اما پسر ما:تا آخر 11 ماهگیش 8 تا دندون درآورد و با کمک مبل یا مامان بابا راه میره لغاتی مثل مامان،بابا،دایی،آیدا،دد،آبه(آب)،بف(برف)،قا(ماهی قرمز)،آداده(آزاده ،منظور همان مامان است) و نانا(رعنا،دختر عموش) ،آیه (آره) و... رو میگه و حسابی شیطون شده  هر چی میخوره به کنار دستی هاشم میده ،عاشق داییشه و این عشق سوزان دو طرفه است واقعا بازی کردنشون با هم دیدنیه

خلاصه مشغولیم و سورنا با آمدنش به زندگی ما نور و صفای خاصی  داده من هر وقت از صمصم قلب ذوقشو میکنم آرزو میکنم خدا به همه بچه بده بچه صحیح و سالم

راستی وحید برام یه لپ تاپ خریده و الان سورنا خوابیده و منم مشغول تایپم کلی ذوق کردم

فعلا بای تا پست بعد

 

سورنا

اینم چند تا از عکس های پسرم در پایان 7 ماهگی،البته الان 8 ماهش تموم شده رفت توی 9 ماه،توی ماه گذشته سورنا سرخجه گرفت خیلی اذیت شدم ، البته پسرم زیاد بیتابی نکرد. بجاش من بیتابی میکردم الان هم 2 تا دندون خوشگل درآورده

برده بودمش آتلیه یکی از اقوام که این عکسها رو بگیریم ، نمیدونین چه ژست هایی میگرفت

اینم یه بچه خوشگل


سورنا قائم مقامی

سورنا



سورنا





روز جهانی کودک به همه کودکان عزیز این مرز و بوم مبارک

یه خبر خوب

سلاممممممممممممم بچه ها سورنا 5 شهریور پنجشنبه،اولین دندونش رو درآورد یعنی توی 6 ماه و نیمگی  راستی براش یه آش دندونی باحالم پختم

1 ساعته دارم با اینترنت ور میرم یه عکس نمیتونم پلود کنم متاسفانه پستم بدون عکسه!

لازم به ذکره که سورنا وقتی بغل خاله آیدا میره دیگه نمیاد پیش من

بچه خوشگل ما سورنا قائم مقامی






سورنا

سلام اینم چند تا عکس از بچه عزیزمون سورنا 

 ۱۷ مرداد ۶ ماهش تموم میشه و میره تو ۷ ماه 

کلی کارای جدید یادگرفته الانم روی پای من نشسته داره کیبورد رو تماشا میکنه 

http://www.axnama.com/images/mly45hqkt3intv98h1dm.jpg 

http://www.axnama.com/images/xccgv627n2c0ev5xl07d.jpg 

http://www.axnama.com/images/hlhl2tesatirqv8ib1w.jpg 

http://www.axnama.com/images/x13bd1c57ngqn1msb2j.jpg